
🇮🇷#پژوهش_ادملاوند edmolavand
📜رحمت آباد | فرهنگ عامه | اصطلاحات و اعتقادات | ضرب المثل
┅✿💠❀﴾﷽﴿❀💠✿┅
#میگن نگو ولی میگیم
نون شاته وُم به تاریخ پیوست،حَییییف
کوله مال و فتیر و نون حُلبِی خو خیلی وخته گیر نمیا
یه نون شاته مونده بود که اونم افتاد تو سرازیری
شنیده شده یکی دوتا کارگاه نونواییِ نون محلی رحمت اباد تعطیل شدن
حالا ایر نگفتیم که گرونِش کنینا ❌
🌳🪴
واقعا نون محلی مون، نون خالیشَم قاتُق نون بود
🐈
گربه زیر زمینی خبر آورده که ، یه عده از اهالیِ ، برای تهیه یه لقمه نون محلی، راه افتیدن دراز آبادیایِ اطراف
🌸🌷
از یکی دونفر پرسیدیم ، چرا تعطیل شد ؟؟؟؟
گفتن : چِم
نم حالا بگیم چمُ چِم چاره یا نگیم
🌸
به نظرم که دیگه وقتشه مسئولین بیان وسط و یه سروسامون بدن به صنایع روستایی مخصوصا محصولاتی مثل نونِ محلی
هُنگیر کنین تا دور نرِفته
❤️
خوشبختانه ، هنوز هم هستن استعدادهایی که بتونن نونوایی محلی رو به صورت ویژه مجددا احیا کنن
🌿🌱
پس اگه مردِکاری ، بگویا علی
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
┅✿💠❀﴾﷽﴿❀💠
#مستند برگی از تاریخِ رحمت آباد
قسمت پنجم
به استناد کتاب استاد معنوی
این قسمت = خاطرات آقا سید
🌸
گفته اند مرحوم ( عموسید حسین رحمت الله علیه ) صوتی بسیار نیکوداشته ، تا جائیکه سَحَرِ ماه رمضان ، می رفته روی قلعۀ روستا ، و با صدای بلند مناجات خوانی می کرده ، همزمان نسیمِ سحرگاهی، امواج صدای او را به صحرا برده و بگوش کاروانیان و شُترانِ آنها می رسانده
🐫
می گویند ، یکبار هنگام مناجات خوانیه سحر گاهی آقا سید ، شترانِ کاروانی که می بایست از چند کیلومتری روستا عبور کنند با شنیدن صدای ایشون چنان تحت تاثیر صدا قرار گرفته که راه خود را به سمت روستا کج می کنند.
🐪🐫
ساربان نیز که خود به صدا گوش میداده بحدی مدهوش صدای سید شده که اصلا متوجه تغییر مسیر شتر ها نشده ، تا این که کاروان به پایین قلعه می رسد
وقتی مناجات خوانی سید خاتمه پیدا می کند ، تازه ساربان متوجه تغییر مسیر کاروان به سمت روستا شده
لذا ساربان که عاشق صدای اقا سید شده ،تصمیم به توقف در روستا گرفته و بار را ، از شترها بر میدارد به امید آنکه بتواند فردا ، صاحب صدا راشخصا زیارت کند .
(این حکایت، شاهدان عینی زیادی داشت)
🌻
نگارنده در ادامه می افزاید:
خوش صدایی در خانواده ما، ظاهرا ارثی بوده،
برای خود من ، در ایام جوانی ، چند مرتبه اتفاق افتاد که در دامنه کوههای البرز - بیستون ، طاق بستان و اشتران کوه ، وقتی در اوجِ مقامات موسیقی، نغمه ای اجرا می کردم ، پرنده هائی که در آن محدوده ها میزیستند در ارتفاع کم و زیادی بالای سرم به پرواز در می آمدند .
🕊🌿
این موضوع یک بار در درۀ دربند ، بالای تهران و یک بار هم دردامنه کوه بیستون که با یک گروه حدود ۲۰ نفری بودیم اتفاق افتاد و مایه تعجب آنها گردید .
از آن روز به بعد، همگروهی های من ، مرتب از من میخواستند که صحنه را مجددا تکرار کنم و در صحرا برایشان بخوانم
🪴
هنوز هم ، بعد از مدتها ،
آنهائیکه با هم نشست وبرخاستی داریم و اون صحنه رودیده اند، آنرا یاد آوری میکنند.
فعلا به مقدمه خاتمه میدهیم و میرویم دنبال خاطراتی که وعده داده بودیم .
ودر آخر ارتباط این خاطرات را با تاریخچه رحمت آباد بیان می کنیم
🍀☘
خاطره یکم
در ایام کودکی روزی که اواسط اردیبهشت ماه بود. با پدرم( که درود بر روان وباطن پاک باد )
دو تَرکِه ( یا همون دونفره) سوار بر اسبی بوده و از روستای شورچه ، بطرف رحمت آباد ، رهسپار بودیم.
وقتی به قنات بالای روستای شورچه رسیدیم ، ازدهانه قنات چند سنگ آب با فشار بیرون میزد ، آب قنات مثل اشک چشم کودکان بسیار صاف و زلال بود .
آب بقدری خنک و گوارا بود که حد نداشت. پیاده شده مقداری نوشیدیم و سر و صورت را صفا دادیم و از امواج نهر ، حظ بردیم و شادی و احساسات خود را با گفتن . ماشاء الله . ماشا الله ابراز کردیم
سپس به راه افتادیم به سمت رحمت آباد،
در مسیر در دو طرفِ راهِ بیابانیِ مال رو ، گلهای وحشیِ اردیبهشتی بسیار زیاد و رنگارنگ و زیبایی بود
🌴
حتی بعضی از گلها تا وسطِ جاده ، شاخه کشیده بودند
من ناچار ، تسبیح پدر را گرفته و با دانه های تسبیح شروع به شمارش انواع گل هایی که در میدانِ دید ، در دو طرف جاده بود، کردم
هرگل که برایم جدید بود یک دانه از مُهره های تسبیح را رد می کردم
🌱
وقتی به دو فرسخی روستا رسیدیم، سه دور تسبیح و ١٤ عدد مهره تسبیح یا بعبارت دیگر ( ۳۱۴) نوع گل، شمرده بودم
البته این گل ها به غیر از شکوفه درختان و اون گلهایی بود که اهالی کاشته بودند
🌼
من احتمال نمی دهم حتی یک نوع گل را بیش از یک مرتبه شمرده باشم ، خصوصا که فامیل و اهل محل مرا فردی با هوش تشخیص داده بودند و معمولا فرد با هوش، کسی را میگویند که مرتکب اشتباه نگردد یا اشتباه بزرگی را مرتکب نشود
ادامه دارد.....
🌺💫..
🌹با تشکر از اقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار ،
شادی روح استاد آقا معنوی صلوات
🌻💫
┏━━ °•🍃❤️🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍃•°━━┛💙
،#بخچه_فرهنگی (قسمت ۶۷)
(اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد میگن بُخچَه، مثل تاقچه که میگن تاخچه )
🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم رحمت آباد🌿
ضرب المثل واصطلاحات محلی:
تُمّونش دوتا رِفتَه
موارد استفاده:
زن دوم گرفته
(به همین راحتی😂)
🌼🌱🪴
👈 لغت نامه روستا
کلاغ پوسه= همین کلاغ معمولی که بخشی از بدنش خاکستریه و قار قار میکنه
کلاجِره = زاغ / کلاغی سیاه وسفید با قدی نسبتا کشیده و دراز و صدایی شبیه پاره شدن یا جر خوردن پارچه😂فکنم به خاطر صداش میگن جرّه چون وقتی صدا میکنه انگار داره پارچه جر میده😂
کلاغ پا سُرخ = کلاغی سیاه رنگ با پاهای قرمز رنگ که زمستون مهاجرت می کردن به روستا
کلاغ سیا = کلاغی سیاه رنگ که بیشتر پاییز و زمستان به روستا مهاجرت می کردن هنوزم میان
مرز= محل کاشت مو انگور جالیز مانند
کول = شانه
روکول مرزه = بلندی روی جالیز یا مرز
ته مرزه= پایین ترین نقطه مرز
بَرز =پارو
گول = طویله باسقف قوسی که با خشت می ساختن
میروفت = جارو می زد / می روبید
دویی میذاره = فرق میذاره /بین دونفر تقاوت قائل میشه
بِرَگُمرَ= برِه گم شه
بُرگُم رو= بروگم شو
اگه جایی شو اشتباه گفتم خوشحال میشیم درستشو بگید تا اصلاح کنیم
🌸
آشنایی با اداب و رسوم اماکن ، تاریخچه و....
این قسمت :
هوش مصنوعی و رحمت آباد
این مطلب ، نتیجه سرچ روستای رحمت اباد در هوش مصنوعیه 👇👇
تاریخچه و معرفی روستای رحمتآباد کوهسار اصفهان
روستای رحمتآباد، واقع در دهستان کوهسار و بخش مرکزی شهرستان خوانسار، استان اصفهان، یکی از روستاهای تاریخی و با قدمت ایران است. این روستا که در منطقهای کوهستانی و خوشآبوهوا قرار گرفته، به دلیل معماری پلکانی و طبیعت زیبا، به “ماسولهی استان اصفهان” شهرت دارد.
نام قدیم و تغییرات تاریخی
نام قدیم این روستا قنوران بوده که در منابع تاریخی نظیر “المسالک و الممالک” ابن خردادبه و “أحسن التقاسیم” مقدسی به آن اشاره شده است. در دورههای بعد، این روستا به رحمتآباد تغییر نام یافت که به معنای “سرزمین رحمت” است و احتمالاً به طبیعت پربرکت و سرسبز منطقه اشاره دارد.
پیشینه تاریخی
قدمت رحمتآباد به دوره ساسانیان بازمیگردد. در این روستا، قلعهای تاریخی به نام قلعه رحمتآباد وجود داشت که در پنج طبقه طراحی شده بود و برای اهداف مختلفی همچون نگهداری آذوقه، حیوانات و سکونت استفاده میشد. این قلعه در دوره صفویه و حمله افغانها به اصفهان تخریب شد. همچنین، تپههای باستانی با قدمت ۸۰۰۰ سال در این منطقه یافت شده که نشاندهنده تاریخ کهن روستا است.
موقعیت جغرافیایی
رحمتآباد در ۳۵ کیلومتری شهرستان خوانسار و ۱۱۵ کیلومتری اصفهان قرار دارد. این روستا در مسیر یکی از جادههای فرعی جاده ابریشم واقع شده و از گذشتههای دور محل عبور کاروانها بوده است.
فرهنگ و زندگی اجتماعی
شغل اصلی مردم روستا شامل کشاورزی، دامپروری و زنبورداری است. محصولات کشاورزی مانند گندم، جو، انگور و تولیداتی مانند عسل گون، شیره انگور و محصولات لبنی از تولیدات اصلی این روستا هستند. مردم رحمتآباد به حفظ آیینهای سنتی و معماری بومی اهمیت میدهند.
جاذبههای تاریخی و طبیعی
1. قلعه تاریخی رحمتآباد: با قدمتی کهن که متأسفانه در حال تخریب است.
2. تپههای باستانی: با قدمت ۸۰۰۰ سال.
3. طبیعت بکر و معماری پلکانی: که آن را به یکی از جاذبههای گردشگری استان اصفهان تبدیل کرده است.
وضعیت کنونی
جمعیت روستا بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ حدود ۸۱۷ نفر (۳۰۴ خانوار) بوده است. با وجود جاذبههای تاریخی و طبیعی، برخی از آثار تاریخی این روستا در معرض تخریب قرار دارند و نیازمند توجه و مرمت هستند.
خلاصه که :
هوش مصنوعی هم فمیده که برخی از آثار تاریخی این روستا در معرض تخریب قرار دارند و نیازمند توجه و مرمت هستند.
ولی مسئولین....
⛺️🏡
باتشکر از سرکار خانم سمیه رضایت بابت ارائه این مطلب زیبا
ازهمه عزیزانی که مارو یاری می کنن وشما که مطالب مارو دنبال میکنید سپاسگذاریم ،
خوشحال میشیم ایرادای ما رو بگید
🌸
┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃 •°━━
💠❀﴾﷽﴿❤️
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت ششم
در ادامۀ توصیفِ طبیعت استاد چنین می نگارد:
به نظر من با توصیفی که در خاطره عرض شد، باید اولین مهاجرین ودامدارها و و دهقانِ های آشنا به کوه و صحرا در این منطقه ساکن می شدند ولو اینکه اولین مهاجران از نژاد آریائی باشند .
چرا که این منطقه با دارابودن تنوع آب وهواییِ ، و قرار گرفتن در بین دو رشته کوه و دوری از شاهراه ها ، جایی دَنج و آرام و امنی برای اسکان و زندگی روستایی است
پس تصوُرِ اینکه قدمتِ زیستن واسکان ، در این منطقه ،خیلی قبل از استیلای عرب باشد تصور اشتباهی نیست
راجع به بعد از استیلای عرب و پیدایش اسلام در این منطقه ، قضیه روشن است.
زیرا آثاری از قرون اولیۀ اسلامی تا بِحال وجود دارد که بیانگر تسلط اعراب دراین منطقه است و این آثار ، جای هیچ تردیدی برای محققین باقی نمی گذارند
برای مثال ما میتوانیم قبرستان قدیمیِ واقع در مزرعه شَعبان، قبرستان رویِ تلُّ علیشا، وجود امامزاده ها در وسط روستا ، قلعه چِشمه حَسن، قلعۀ بیدِعرب, غار عَشورَه واقع در کوه های بالا، گُدار حَمّاد ،بندِ سلیمان، بندْ سِدعلی و نظائر آن را ملاک قرار بدیم ، تا برسد به اواخر دولت صفوی وحمله افغان
در مورد حمله افغان ها ، باید کم پیش ، همۀ اهل محل ، چیزی از آن شنیده باشند و آثار بازمانده را دیده باشند.
علیهذا تصور میکنم با این دلیل و مدرک ، چند نکتۀ موردِ نظر ما محقق گردد.
بعلاوه حمله افغان ها در منطقه عربستان ، خودش به تنهایی داستانیست که هر فرد رحمت آبادی میتواند ویا شاید لازم باشد که با افتخار و سربلندی ، اصل داستان را همانطور که به اطلاع مارسیده به اطلاع فرزندانش برساند .
شاید آنچه که من از فتنه افغان ها برای شما می نویسم و دراختیار شماقرار میدهم ، برای اولین بار است که از سینه خارج شده و با لفظ قلم ، نوشته می شود
و اما خاطره دوم
کودکی بودم که بلندی قدم بحدی بود که میتوانستم دهان را موازی سرِ غلیان قرارداده و به آتش سر غلیانِ پدر با فوت بدمم تا به اصطلاح غلیان پدرم دودی شود
( بلندی غلیان ها معمولا بین ۷۰ تا ۸۰ سانتی متر بوده ) .
قلیان در خانواده ما مورد توجه بزرگان خانواده اعم از زن و مرد بود ویکی از پذیرایی های مهم شمرده می شد
گاهی که مرحوم دائی نایب حسن بیگ ، به بخانه ما می آمد ، فورا بساط قلیان اماده می شد
من هم بسیار علاقه داشتم که قلیان چاق کنم
دلیل علاقه من به این کار این بود که در زمان قلیان کشیدنِ مهمانان، من از گفتار، رفتار ، حرکات دست و اشارات مهمانان در موقع سخن گفتن و مخصوصا طرزنگاه کردنِ مهمانان در موقعی که سرِ نیِ غلیان را از زپر سبیل های خود به دهان می گرفتند ، خیلی لذت می بردم وانگار در ان لحظات ، صحبت های آنها ، بیشتر برایم جذاب و قابلِ درک بود
🌸
مادرِمن از طایفه علی عباسی ها (یا همون رضایت ها بود)بود
مردمِ رحمت اباد ، مرحوم محمد حسن خان را با عناوینی مثل : حسن بیگ ، نایب حسن و نایب حسن بیگ میخواندند.
گویا ایشان شخصا دوست نداشته که لقب خان با نامش آورده شوده
مادرِما ، ایشان را دایی صدا می کرد، هرچند ایشان دایی واقعی ما نبود
من هروقت از مادرم سئوال می کردم که چرا دائی حسن خان با دیگران یا بادائی خدارحم ( رحمت الله علیه) فرق میکند، میگفت: «نایب حسن » یعنی اینکه ایشون نایب الحکومه بوده است. و «بیگ» یعنی این که چون با شاه و وزیر نشسته، خُلق و خوی انها را یاد گرفته و بخاطر همین به ایشان نایب حسن خان و حسن بیگ میگویند .
علیهذا این قبیل خصوصیاتِ ایشان ، سبب علاقه بیشترِ من به ایشان شد بگونه ای بود که با امدن ایشان به منزل ما اگرمن مشغول بازی هم بودم فورا بازی را رها کرده و بخانه می آمدم و از ایشان میخواستم تا از سفرها، شنیده ها ،دیده ها، جنگ ها ،حوادث ، اتفاقات و ... برایم بگوید و مخصوصا از شاه و وزیر برایم صحبت کند ( گویا من، از همان ایام کودکی هم ، از واقعیت ها بیشتر لذت می بردم و شاد می شدم تا از افسانه ها )
یکروز دایی ، گفته های قدیمی ها را درباره حمله افغان و سرگذشت سلطان حسین صفوی بازگو می کرد تا رسید به اینکه افغانها رحمت آباد را هم محاصره کردند
🌼
دایی چون قصد رفتن داشت از او درخواست کردم که باز به خانه ما بیاید و داستان افغان ها را برایم بازگو کند .
ایشان روکرد به مادرم و گفت بقیه داستان را شما برای آقا محمد بگوئید ( روحشان شاد. )
ومادر هم داستان حمله افغان ها را مُفصّل برایم تعریف کرد
🌼
اصل داستان حمله افغان ها در برنامه بعدی تقدیم خواهد شد
ادامه دارد.......
🌹روح استاد آقا معنوی قرین آرامش ابدی
باتشکر ویژه ازهمه اساتید محترم خصوصا استاد ارجمند جناب آقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
،#بخچه_فرهنگی (قسمت ۶۸)
(اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد میگن بُخچَه، مثل تاقچه که میگن تاخچه )
🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم رحمت آباد🌿
ضرب المثل ها:
مثل خری به خِرَه گیرکرده( معادل خر تو گِل مونده)
موارد استفاده:
یه کاری رو شروع کرده توش مونده نمیتونه تمومش کنه
🌼🌱🪴
👈 لغت نامه روستا
عِندور اورده = یعنی پیچوندن که نیاد/ کاری روانجام نده
سِلندِر= کسی روعلاف کنی
بِیض/بِیز= بهتر
فَبِها المُراد = اگه بشه که خوبه ،چم شاید/ دراصل یک عبارت عربیه که در زبان فارسی نیز استفاده میشه و به معنای «به همین خاطر» یا «پس مقصود همین است» میباشد
ناشتای = صبحونه
ناشتای نکردیم = هنوز صبونه نخوردیم
زَرقیلون = صبحونه زودکه ِزِردورابگیره
قِدمش خِیره= وقتی میادخونه کسی یامغازه خیربرکت میاره یا میگن نفسش خیره
پَرپِی = مثلا کسی روهوایی کنی
پِیش چربه = خوش قدمه / پشت سرش هی مشتری میاد
پِی= پایه های اولیه ساختمان
پی= بقسمتی از پا خصوصا از مچ به بالای پای حیوانات گفته میشه
کُرّه رو پِی کن= در قدیم اطراف مچ پاهای کره خای الاغ را می بستند تا پاهاش قوی بشه / بعضی وقتا به نخ دور مچ می بستند
میگفتن کره رو پِی کرده
پِیش بگرد = دنبالش بگرد
در رو پیش کن = در را ببند
پیش = جلو
پیش کردن= بستن در
اگه جایی شو اشتباه گفتم خوشحال میشیم درستشو بگید تا اصلاح کنیم
🌸
مروری بر خاطرات زمستانی قدیم
این قسمت : برف و برف روبی
قدیما، برف زیاد میومد
تقریبا هرماه چند روزش برفی بود از اواخر پاییز تا وسطای فروردین همیشه برف داشتیم
☔️💨
ارتفاع برف هم زیاد بود، پشت بوم ها همه کاهگلی بود
برف پایین کردن یا همون برف روفتن از روپشت بون خونه ها واقعا نفس گیر بود خصوصا که ، طول پشت بون ها زیاد بود و نمیشد با پارو برفا رو یه ضرب ببری ، حتما باید دوتیکش میکردی
گاهی همزمان که برف می روفتی داشت برف میومد وهنوز پشت بونا رو تمیز نکرده بودی بودی باید از اول شروع می کردی
سقف خونه ها اغلب تیرچوبی بود میگفتن نبایدپشت بوم سنگین بشه ، تیرا مشکنن
🌼❄️
میگن که یک شب زمستان پدرپیری فهمیدکه امشب برف زیادی میاد، یک وِرزو ( گاو نر) سربُرید و مدام براپسراش کباب میکرد واوناهم مدام تاصب برف پشت بام را پارو کردند،
صب که هواروشن شدپسرا گفتن بابا چقدکلاغ سیاه اومده توابادی🐂
باباشون گفت : اونا کلاغ سیانیستن سقفهایی هست که بخاطرسنگینی برف فروریختن وچوبهای سیاه سقفها نمایان شده😁 (چون از کرسی وآتش برا گرم کردن خونه ها استفاده می شد اکثر تیرهای سقف سیاه میشد )
😂😂🔥
سختی های پایین کردن برف از روی بعضی سقفا که خشتی و گنبدی بودن جای خود داشت
🛖🕌
قرمز شدن پوست و آویزون بودن یه قطره ...نوک دماغ، وسوزش سرِانگشتان دست وپا خصوصا بعد از برف روفتن و گرم کردنشون رو که دیگه نگو
🪡🧶
بافتن شال پا وشال کمر و دستکش پشمی وکلاپشمی از جمله سرگرمی هایی بود که پدرامون درایام زمستان زیر کرسی داغ مشغول به ان می شدن ، بافتن این وسایل توسط پدرامون درزمستان فقط مختص منزل نبود بلکه برای اینکار از هرفرصتی استفاده می کردن. حتی در زمان گوش دادن به روضه در مسجد و نشستن در بِر اُفتو کنار دوستان
👥👥
یادش بخیر وقتی برف میومدویکی رو پشت بوم با برز (پاروی محلی ساخت رحمت اباد) برف میروفت صدای کِرت وکرت برف زیرپاش وخش خش برزش شنیده میشد
هرچند برف سنگین بود واز اون طرف دستۀ برز داشت فرومیرفت تونافش وچشاش می قُلیدبیرون😂😂😂😂
بلند کرد برزای قدیم ، راست راستی رُستم میخواست ، بعضی برزا رو یه نفری نمیشد باهاش کار کنی باید دونفری برن پشتش و هل بدن ، اگر برفم سنگین و اُوْلِمَّه بود خو دیگه واویلا .
بعد از برف روفتن ، خالی کردن برف های کنار دیوار های خونه ها و پخش کردن برف های تل انبار شده در حیاط ها وکوچه ها تازه شروع می شد
🐀🐀
از دیدنیای سقفای قدیمی موش هایی بود که تو سقفا زیر هولورتا و طاق خونه ، لونه می کردن وقتی جا بجا میشدن صداشون میومد ، زیر هولورت و طاقه
ملیچا یا بقول شهریا گنجشکا هم لا بلای تیرو چره وچوب ها داستان خودشونوداشتن
بدن گنجشک ها موقع برف وسرما پُف می کرد میگن اینجوری خودشونو گرم می کنن
سکوت وروشنایی خاص روستا حین بارش برف خودش یه عالمی دیگه داشت
⛷⛷
لیز لیزونه بازی و دُرّونه بازی بعد از بارش برف بهترین وجذاب ترین بازی زمستان بود که حتی بزرگتر ها هم بازی می کردند(بموقع بهش می پردازیم)
⛈🌧⛄️
برف وشیره وچای داغِ تو چال کرسی و سیب زمینی روی اتش کرسی و بوی دوگوله تو خونه های قدیمی حال وهوایی داشتا
⛺️🏡
ازهمه عزیزانی که مارو یاری می کنن خصوصا همکاران خوب این هفته
🌹«سرکار خانم رضایت و جناب اقامصطفی رضایت»🌹 و
شما عزیزان که مطالب مارو دنبال میکنید سپاسگذاریم ،
خوشحال میشیم ایرادای ما رو بگید
🌸
┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃 •°━━
،#بخچه_فرهنگی (قسمت ۶۹)
(اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد میگن بُخچَه، مثل تاقچه که میگن تاخچه )
(مثبت بچه/ ➕👶)
🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم رحمت آباد🌿
ضرب المثل واصطلاحات محلی:
تُمّونش دوتا رِفتَه (شلوارش دوتا شده)
موارد استفاده:
زن دوم گرفته /تجدید فراش کرده
(خِلاص ، به همین راحتی😂)
🌼🌱🪴
👈 لغت نامه روستا
عَلومت / الومت = زشت و انگشت نما
بَسّاخت= زشت رو (برا توصیف آدم )، شکیل نیست(برا توصیف نقاشی واشیا و وسایل)
عَنچِقِنه= آدم بی خود و غیر قابل احترام( کاربردش یه چیزی شبیه اینکه به یکی با بی احترامی میگن عتیقه)
بی بارت= زشت
ناماله= قیافه اش زشته / کج وکوله اس/ قدیما یه چیزیکه میخواستن با گِل درست کنن اول حسابی گِل رو مالش میدادند اگه گِل روکم میمالیدن اون شئ قلمبه سلمبه در میومد میگفتن گلش نامال بوده
مث کوله ماله = خیلی زشته شبیه کوله مال
کوله مال = نونی که خمیرش رو از تکه های خمیر افتاده در تنور «حین نان پختن» و خمیرهای لبه نان نپخته ، تهیه می کنند ومشت ومال میدن ومجددا می پزند
دلنگون= آویزون
نِردُوْن/ مِردون= نردبان
دِلش دانگولیه= دلش برآمده شده
یه دلی دانگولی کَردیا = یه شکمی از عزا در آوردیا ، حسابی خودریا
قِسّیون=استفراغ
هم خورده =حالت تهوع
حالُم گَل همه=حالم خوب نیست / وضع معده ام ریخته به هم نیست/ حالت تهوع دارم
هُم عروس=جاری
کاکا=داداش
دَدَ=خواهر
نُواهَه =نوه
نَندایی= مادر دایی، مادر بزرگ مادری شهریا میگن مامانجون
ننجون= مادربزرگ
نَنِقا= مادر بزرگ پدری ،ننه اقا (پدر)
اقا = معمولا خانواده های سادات پدر رو آقا صدا میزنن
باباجون= پدر بزرگ
بیب عمو = دختر عمو
بیب عمه = دختر عمه
آقا عمه = پسر عمه
اقا عمو =پسر عمو
آخاله= پسر خاله
چُس نِفَس= فضول
چس نفسی نکو= الکی نظر نده
تولکی=نشا صیفی جات
ناشور = کثیف/ نشسته
اُمِزَر= اینقدر
اُمُقذر= اینقدر
بُقیه=کمد دیواری
دَس نُماز=وضو
جا نُماز=سجاده
مُوْر نماز= مهر نماز
مُوْر= مُهر
مُوْر= تپه
همچی مورِمُوره = لبالب پر شده
اوردولوک=گیاهی وحشی با ساق وبرگ بند بند و سبزرنگ که برا صابون پزی ازِش استفاده می شد ( چون کف میکرد برای شستن لباس وظرف هم استفاده میشد)
ارگنه= رشته صخره های تخته ای شکل و نسبتا شکننده و سست ، که ورق ورق قابل برداشت بود اغلب خاکستری زنگ
ارگنه= رشته صخره های ممتد در بیابان که بسیاسخت و محکم هستند
توله=نهال درخت
توله = بچه حیواناتی مثل تیره سگ سانان وحیوانات درنده
چوله / چُلُفته= چوب ریز
تِلَّه=تله
تِلَّه / سر تله= سربالایی
خِزّینه=حوضچه حمام های قدیمی که آب گرم توش بود(قبل از اختراع دوش)
شِرّه= پاره پوره
شِر= درهم برهم بیشتر برا نخ وطناب و اینجور چیزا که به هم میریزه استفاده می شه
لُک= ضخیم بیشتر برا پارچه استفاده میشه
مَعجَر= نرده
اُرچینه/ اُرچین= پله ساختمان خصوصا به سمت پشت بام
بُقیه= کمد کوچیک تودیوار های گِلی با درب چوبی
مِجری=جعبه کوچک
غال= سوراخ ، غار
اگه جایی شو اشتباه گفتم خوشحال میشیم درستشو بگید تا اصلاح کنیم
🌸
آشنایی با اداب و رسوم اماکن ، تاریخچه و....
این قسمت : بیا کِمر مار بِمبال
قدیما توحموم عمومی همه کیسه میکشیدن، ابزار کار هم چربی و سفیداب و کیسه های پشمیِ دست باف رحمت اباد بود
معمولا هر دونفر باهم به نوبت کمر همدیگه رو کیسه می کشیدن وبقول معروف کمر همو میمالیدن ولی این وسط بودن کسانی که به هر دلیلی ازجمله سن بالا و ناتوانی ،نیازمند کمک دیگران بودند
❤️
معمولا هم ادبِ مردم خصوصا جوانان وبچه ها حکم می کرد، تا قبل از اینکه سالمندان رو بزنن که بیا کمر مار بمبال ، مردم خودشون پیش قدم بشن و بِپُرسن :
عمو کِمرت چرک کردی؟
اون هم بگه:
دستت درد نکنه نه هامو چرک نکردُم
😂
حالا این وسط یه وخت یکی از این سالمندان جامی موند، تا یه جوون رو می دید میپرسید کمرِت مالیدی؟
و جوان هر جوابی میداد ایشون میگفت:
بیا ای کسیَه رِ بگی بمال کمر ما
یه خاطره:😂😂
دوستی میگفت یه روز تو حموم داشتم میرفتم دوش بگیرمو بیام از حموم بیرون یکی از پیرمردای زِبِل که انگار منو زیر نظر داشت، تا متوجه شد مخام برم ، صدام زد و گفت :فلانی کمرت مالیدی
گفتم :اره
گفت: پس بیا کمر مار بمبال
یکم که مالیدم سوال کرد چرک میا؟
منم چون عجله داشتم ومیخاستم بِرَم گفتم: نه تا بگه خب پس ولش کن تمیزه.
ولی ایشون گفت:خب پس چرک کُ ، تا چرک بیا
دوباره چند دقیقه بعد پرسید :چرک میا؟
منم باهمون بهانه, الکی گفتم: آره
گفت : پس چرک کُ تا خلاص رَ😂😂😂
بی مِزَه بود نه؟؟؟؟
🌸❤️🌸❤️
باتشکر از شما که مارو دنبال میکنید وتشکر ویژه از :
✓جناب آقای حاج مصطفی حسومی
✓جناب اقای سید کمال معنوی
✓وسرکار خانم رضایت
که مارو در تهیه دو قسمت اخیر یاری کردند
👏👏👏👏
خوشحال میشیم ایرادای ما رو بگید
🌸
┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃 •°━━
❀﴾﷽﴿❀🌹✾࿐༅🍃
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
قسمت ۲۱
این قسمت : قوری لاعابی
یه عمر قوری بود
هم کتری داشت هم قوری و هم قابلمه وهم کاسه و هم بشقاب
🥣🫖🍽
لاکِردار اینقدر محکم بود که ده بارم از دستت می افتاد شکستن تو کارِش نبود
🌻
نم جنسش از چی بود که وقتی ضربه می خورد تا نیم ساعت هی تیکه های ریز ریز ازش میپرید
تو مسجد و مراسمات و خونه و چال کرسی و دشت و بیابون و هرجا که فکر کنی کاربرد داشت
در برابر فشار وحرارت و ضربه، دوامش خیلی خوب بود، وقتی لعابش می پرید تازه یه اهن سیاهی نمایان می شد
با، سیم واسکاچ وهرچی بگی هم قابل شستشو بود
بعد چل پنجاه سال که دیگه نابودش می کردیم پلاسکونه میومد میخریدش ازمون و بجاش یه بسته سنجاق یا یه قرقره نخ بهمون میداد
🌝🌞
حالا خو دیگه عتیقه شده، البته گیر میا ولی نه به اون محکمی وسفت وسختی
راستی رنگ زرد وسبزش خیلی زیاد بود 🪴
👏🌹🫖
خلاصه که ای یُم مِث خیلی از وسایل قدیمی در زمان خودش عجب چیزی بوده🌸
🌼🌼
کاری از گردهمایی مجازی اهالی رحمت آباد
بما بپیوندید :👇
https://rubika.ir/joing/CIEHGAGH0DAQQNPXDHNQCFAFLPJNJFRO
خوش باشید
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
اونایی که از این قوری لعابیا داشتن دستشون بالا
┅✿💠❀﴾﷽﴿❀💠✿┅
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت هشتم
حمله افغان ها به رحمت اباد
مرحوم اقا سید محمد معنوی در مورد ادامه داستان حمله افغان ها چنین می نگارد:
مردم آنچه را قرار بسته بودند به خوبی اجرا کردند تا اینکه افغانها کمکم به يک فرسنگی رحمت آباد می رسند
افغان ها معمولا قبل از حمله ، چند نفر جلودار ، را به روستا ها میفرستادن تا خبر ورود لشکریان را به مردم بدهند و مردم را به اجبار ، برای دادن پیش کش و قربانی کردن به استقبال قشون بفرستند،
ضمن این که ، جلودار ها در زمان ورود به روستاها ، على الحساب دوسه نفری را که اول میدیدند برای گرفتن زهر چشم از دیگران به فتل می رساندند .
💫
افغان ها در زمان حمله به رحمت آباد، از همه جا، بی خبر، با غرور و تکبر پیش می آیند و هر چه به رحمت آباد نزدیکتر میشوند با سکوت و خاموشی و خلوتیِ بیشتر مواجه میگردند.
تا اینکه از تَلِّ علیشاه بالا آمدند ،ولی هنوز به قبرستان نرسیده بودند که طبق قرار قبلی، هر تفنگچی هدف خود را تعیین و به تعداد سوارانِ جلودار، يك مرتبه صدای شلیک از روی قلعه و پشتِ امام زاده ها و دیوار باغ های ده، بلند شده و سکوت قبلی را در هم شکست. و سواران افغان یکی پس از دیگر ، نقش بر زمین شدند
صدا ی شلّیک که بگوش اردوی افغان ها رسید، فورا سر کرده آنها دستور سنگر گیری داده و به چند نفر را بااحتیاط ، دنبال جلودارها میفرستد تا ببینند چه خبر شده ،
این افراد چون به تَلِ علیشاه میرسند از اسب ها پیاده شده و از پشت صخره ها می آیند تا ابتدا، این طرفِ تل را پاکسازی کنند و سپس اسب ها را سوار شوند وبیایند به سمت قلعه ، آنها وقتی اسب های بی صاحب جلو دارها را می بینند، متوجه میشوند که تمام جلودارها در فاصله کوتاهی از هم کشته شده اند. و اسلحه های آنها ، بعضی روی زین وبرگ اسبها و بعضی کنار جسدشان افتاده است. لذا جرأت نمیکنند یک قدم هم جلوتر بیایند
با دقت که به روی قلعه، خیره شدند متوجه میشوند که فقط سنگر است و تفنگچی
👏
بناچار بر میگردند و مشاهدات خود را ، گزارش می کنن ، مخصوصا مهارت تفنگچی ها را که چگونه صدای هر تیر ، خبر مرگ حتمی یکی از جلودارها را بگوش اردوگاه رسانیده است
🌸
آنها خوب میدانستند با نزدیک شدن به جنازه جلودارها وتجهیزات آنها ، در تیررس تفنگچی ها قرار گرفته و هرگز زنده نخواهند ماند
🌼
روز بعد محمود وَ اشرف افغان با چند نفر ازلشکریان می آیند و از فاصله ای که در تیررس نباشند ، دور تا دور آبادی را یک روز کامل برانداز میکنند . تا دریابند از کدام طرف می توان دسته جمعی به آبادی حمله کرد .
هر چه بیشتر تفحص میکنند می بینند خدا بدهد برکت، دورتادور آبادی یا رده رده سنگهای به هم پیوسته و بلند است و یا اِرگِنَه و اِردووال و تپِّه و چاله چوله و پستی وبلندی ، ویورش به قلعه چندان راحت نیست
ضمن اینکه متوجه شدند تفنگچی های آبادی ، به تمام این پستی و بلندی ها، مُشرِفند و حتی اگر اردوی سَلم و تور هم بیاید و تفنگچی ها مهمات کافی ذخیره داشته باشند، تصرف آبادی برایشان مقدور نخواهد بود ،بخاطر همین، تصمیم میگیرند اول قلعه را با توپ منهدم کنند و پس از آن خاک آبادی را به توبره اسب های خود بکِشند .
روز بعد که روز سوم است یک عراده توپ افغان ها، روی تل علیشاه مستقر شد. ولی هنوز توپچی افغان ها ، هدف گیری نکرده بود که با بلند شدن صدای شلیک تفنگچی ها ، نعش توپچی ، روی توپ خود نقش می بندد .
ناچار دستور میدهند که توپ از میدان دیدِتفنگچی ها ، به عقب برگردد و توپ را در پشت تَل علیشاه مستقر می کنند و از آنجا تیراندازی شروع می شود
بخاطر فاصله زیادِ توپ با قلعه، اغلب توپ ها به زیر قلعه اصابت میکرد وتک وتوک به سنگر ها میرسید
آثار گلوله های افغان ها وبعضی از گلوله های توپ های انها هنوز هم در روستا به یادگارباقی مانده است.
تفنگچی های آبادی ، در موقع تیراندازیِ توپ، سنگرها را خالی کرده و از سوراخ های غالای نوکل ، دیده بانی میکردند و شب ها مجددا به تعمیر سنگرها می پرداختندلذا کشته ای ندادند
❤️👏
صبح که کاشف بعمل آمد افغانها متوجه شدند که بوسیله شبیخون رحمت ابادیها، شکست بزرگی خورده اند و یکی ازسران مهم افغان ها هم کشته شده ، لذا دستور میدهند کشته ها را به نقاط دوردست برده و دفن کنن تاکسی متوجه تعداد کشته نشود و زخمی ها را هم مرهم گذاشته ومابقیِ قُشون بگونه ای از آنجا کوچ کنندوبروند ، تا کسی متوجه نشود شکست خورده اند ، «بلکه تصور کنند چون متوجه شدن که ماندن ومعطلی فایده ندارد منطقه را ترک کرده اند»
ادامه دارد...
🌺💫
🌹روح استاد آقاسید محمد معنوی قرین آرامش ابدی
باتشکر ویژه ازهمه اساتید محترم خصوصا استاد ارجمند جناب آقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
،#بخچه_فرهنگی (قسمت ۷۰)
(اصلش بُقچَه است ولی درگویش رحمت آباد میگن بُخچَه، مثل تاقچه که میگن تاخچه )
🌱گلچینی از گویش ها وآداب ورسوم رحمت آباد🌿
ضرب المثل واصطلاحات محلی:
هرچی داشت ریخت رو داریه
موارد استفاده:
تمام راز های دلش رو گفت
🌼🌱🪴
👈 لغت نامه روستا
شیردون=دبه پلاستیکی مخصوص لبنیات
کماشتون= قابلمه مسی درب دار با دهانه نسبتا تنگ تر
دِ برو که رفتی = رفتم که رفتم / رفت که رفت
شاته= پهن و نازک
شاته آلو= لواشک
نون شاته= نون محلی پهن ونازک
شاته بند= وسیله ای بالشت مانند که نانوا توسط آن خمیر را به تنور میزنه
تیز قِلیدَه =از خود راضی
مُندُمور = پَکرو بیحال
تخمش صاف رف= نابودشد
زَحیر کرد = دلش خواست،حسرت نداشتن یه چیزی رو خورد
حض کرد= کیف کرد، لذت برد
اینار ضفط کن، = اینا رو جمع کن
ضفطش کردبر خودش = بَرِش داشت برا خودش
اگه جایی شو اشتباه گفتم خوشحال میشیم درستشو بگید تا اصلاح کنیم
🌸
آشنایی با مشاهیر رحمت آباد
این قسمت : مرحوم آقاسید محمد معنوی نویسنده مستند رحمت آباد
رحمت آباد از دیر باز زادگاه بزرگان ومشاهیر توانمندی درسطح منطقه بوده وهست یکی ازاین مشاهیر که کمتر مورد توجه قرار گرفته مرحوم آقاسید محمد معنوی فرزندمرحوم
سید میرزاآقا معنوی است
ایشان متولد رحمت اباد بوده و تا ایام جوانی در رحمت اباد زندگی می کردند و مانند بسیاری از جوانان روستا ، دردوران جوانی به تهران عزیمت نموده و در انجا مدارج پیشرفت را یکی پس از دیگری طی نموده و در نهایت ، به سمتِ کارمندی ، در دفتر یکی از درباریان مشغول به خدمت گردیده است
ایشان در جوانی در تهران با خانمی آشنا وبا وی ازدواج می کنند واین امر باعث شد ترددش به روستا ، نسبت به سایر اهالی کمتر باشد
ثمره این ازدواج سه فرزند ( دوپسر و یک دختر) می باشد
در اواخر دهه پنجاه ودر دوران بازنشستگی ، آقا سید محمد به تنهایی (بدون حضور همسر و فرزندان) به رحمت آباد مراجعت نموده و (در چند اتاق بالای سر منزل آقای محمدتقی رضایت ) اقامت گزیده و ضمن اشتغال مختصری به امور کشاورزی ، مشغول تحقیق وتفحص پیرامون تاریخچه رحمت اباد و ثبت دیده ها وشنیده ها و نوشتن خاطرات دوران کودکی ونوجوانی خود می شود
کتاب مستند ایشان به لفظی کاملا ادبی و وبسیار پر محتوا و زیباست که متن روان نویسی شده آن بهمراه فایل صوتی آن به همت برخی دوستداران فرهنگ و تاریخ ، در کانال جامع رحمت آباد به صورت هفتگی در حال نشر می باشد
🌸❤️🌸
در اوایل دهه هفتاد، ایشان به بیماری خاصی مبتلا شده وبرای مداوا به تهران نزد همسر و فرزندانشون بر می گردند
ولی متاسفانه به دلیل همان بیماری در سال ۱۳۷۶ در تهران فوت نموده ودر قطعه ۴۹ بهشت زهرا مدفون می گردند
همسر ایشان نیز یکی دوسال قبل فوت نمودند
🖤
ایشان فردی بسیار باهوش، خود ساخته وعلاقمند به کتابت بوده ومجموعه مکتوبی از تحقیقات ادیبانه و بسیار زیبایی از تاریخچه رحمت اباد از ایشان برای ایندگان به یادگار باقی مانده
🌹🌺🌹
جهت اشنایی بیشتر به خاندان سادات جلیله مرتبط با ایشان لازم دانستیم اندکی به معرفی این خاندان بپردازیم :
پدر :
ایشان فرزند مرحوم سید میرزآقا معنوی بودند سید میرزاقا معنونی علاوه بر آقا سید محمد معنوی نگارنده کتاب ، فرزند دختری هم بنام شوکت آغا (همسر مشهدی علی آهنگر ) داشتند
عمو ها :
سید میزا اقا دو برادر دیگر داشتندکه عموهای اقاسید محمد محسوب میشدند:
الف: مرحوم سید حسین معنوی
یکی از عمو های ایشان مرحوم سید حسین معنوی پدر مرحوم آقا سید مسلم معنوی بوده یکی از فرزندان آقا مسلم هم جناب اقای آقا محمدِ آقا مسلم هستند که خدا سلامتی به ایشان عنایت کنند
ب: مرحوم سید تقی معنوی :
عموی دیگر ایشون مرحوم سید تقی معنوی بودند که چهار پسر به شرح زیر داشتند :
۱- شهید حاج اقا سید حسین معنوی که شاغل در اموزش وپرورش بوده ودر دوران دفاع مقدس در سانحه هوایی به همراه شهید محلاتی وتعدادی از روحانیون حین عزیمت به جبهه در سال ۱۳۶۴ به شهادت رسیدند
۲- مرحوم حجة الاسلام حاج سید ابوالحسن معنوی که روحانی روستا بودند
۳- مرحوم حجة الاسلام سید محمد مهدی معنوی پدر همسر حاج اکبرآقا حسومی ( پیشکسوت اداره برق رحمت آباد) وپدر شهید بزرگوارآقاسید نورالله معنوی
۴- حجة الاسلام حاج آقا فضل الله معنوی بازنشسته آموزش و پرورش که در تهران دفتر ثبت ازدواج دارند (دفتر خانه شماره ۶۶)
فرزندان اقا سید محمد
جناب آقای سید محسن معنوی
جناب آقای سید علیرضا معنوی
سرکار خانم سیده فریده معنوی
🌸❤️🌸❤️
باتشکر از شما که مارو دنبال میکنید وتشکر ویژه از :
✓جناب آقای حاج مصطفی حسومی
✓جناب اقای سید کمال معنوی
✓خانواده های محترم رضایت ومعنوی
که مارو در تهیه این قسمت یاری کردند
👏👏👏👏
خوشحال میشیم ایرادای ما رو بگید
🌸
┏━━ °•🍃🌹🌻🪴🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🪴🌻🌹🍃 •°━━
💠❀﴾﷽﴿❀💠
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت دهم
عملکرد مردم رحمت آباد پس از شبیخون به اردوگاه افغان ها
آقاسید محمد ضمن اشاره به فرار افغان ها پس از شکست سخت از رحمت ابادیها ، در ادامه چنین می نگارند:
آقاسید محمد ضمن اشاره به فرار افغان ها پس از شکست سخت از رحمت ابادیها ، در ادامه چنین می نگارند:
از طرف دیگر مردم که منتظر عکس العمل افغانها بودند، برای پاسخ به آنها ساعت شماری میکردند و تفنگچی هاهم از بیش از پیش بیشتر خود را برای دفاع آماده کرده بودند.
ولی پس از گذشت مدتی، متوجه میشوند که هر چه میگذرد ، دود و دَم افغانها که نشان از پخت وپز غذا در اردوگاه آنان باشد ، کمتر، و سروصدای آنها خاموش تر میگردد .
🌹
بنابراین بادوربین نگاه کردند و فقط گرد و خاکِ حرکت آنها را که از محل اُطراقِشان دور میشدند دیدند
با اینحال مردم تا سه روز از مخفی گاههای خود خارج نشدند . وحتی شب هم جهت کشتن افغان ها به سمت اردوگاه افغانها نرفتند، تا مبادا که حقه ای در کارِآنها باشد .
بعد از سه روز که مطمئن میشود دیگر یک نفر افغان هم حول و حوش روستا واردوگاه وجود ندارد، مردم از مخفیگاه خود خارج شده و کارهای عادی دوباره شروع میگردد .
بعضی از مردم هم میروند و وسایلی که از افغان ها باقی مانده بود، یا از بارهای آنها افتاده بودو با خود نبرده بودند را ، بعنوان یادگار می آورند واینگونه بود که داستان رحمت آبادیها و مردانگی آنها ، در راه دفاع از جان و مال و زن وبچه ها، بهمه آبادیها می رسد وزبان زد خاص وعام می گردد
🌸
اقا سیدمحمد در ادامه چنین می نگارند:
در قسمت آخرِداستان، یعنی موضوع کمک های ارواح امامزاده ها و اسب هاشان و ظاهر شدن و غائب شدن آنها، حسِ کنجکاویِ کودکانه مرا تحریک کرد ، زیرا چند مرتبه از مادرخواستم که داستان را مو به مو از اول برایم توجیه و تفسیر کند، شاید مطلبی باشد که فراموش شده است،
مادر هم، دفعه بعد با آب و تاب بیشتری برایم توضيحِ میداد
مثلا می گفت:
جلودارهای افغانی را ،اول تفنگچی های از جان گذشته، که پشت گنبدهایِ حمام کُهنه ، کمین کرده بودند زدند ،
توپچی ها را از توی باغهای لوبند ( که در
مسیر مُشرِف به قبرستان تا جاده حج بلاغ است) زدند
مادرم کلا مطالبی را که احیانا از تفنگداران مطرحی نظیر دائی حسن و غیره شنیده بود، برایم بازگو میکرد.
لیکن ذهن من قانع نمیگردید، و مُدام چون و چرا میکردم ، او هم تمام آنها را بر مبنای فهم خود جواب میداد.
ولی وقتی سوال میکردم:
✓ مردم پیاده حمله میکردند تا دشمن صدای پای انها نشود،پس چرا ارواح امامزاده ها سوار اسب بودند؟
✓ ویاچرا شب اول ، این ارواح به كمك مردم نیامدند ؟
دراین مواقع مادرم میگفت این چیزاها کار خداست.کارِ خدا چون وچرا ندارد ، یعنی آدم چه بچه باشد وچه بزرگ نباید بگوید چرا خدا فلان کار را کرده و میکند
مادر که می دانست من انتظار بچگانه ای دارم که باید او همه چیز را بداند ، هرگز نمیگفت: من نمی دانم ، بلکه میگفت این چیزها کار خدا است. کار خدا چون و چراندارد
🌸❤️🌸
حال پس از این داستانِ واقعی، میپردازیم به مستند ات مکتوبی که وعده دادیم از کتاب ها نقل شود .
سند اول
بیان چند سطر از صفحه ۷۹۷ کتاب گنج دانشِ ِ جغرافیای تاریخی شهرهای ایران، نوشته مولانا حزین لاهیجی (که خود، آن اوقات در اصفهان و اطراف به گردش و سیاحت بوده است)
مولاناحزین لاهیجی میفرماید : از غرائب وعجایب اینکه بعضی دهات حقیر که بقوتِ مردی و مردانگی برای خود آذوقه فراهم کرده بودند، در مدت استیلای افاغـــــــــه ، حصارهای نااستوار خود را به جَلادت و رشادتِ فطری حراست مینمودند و بجز صَفیر تفنگ و جملۀ جنگ، از ایشان چیزی به افاغه نمی رسید و چندانکه در آن مدتهای مدید ،جماعت ِخونخوار افاغه کوشیدند،سود و ظفری ندیدند.
در واقع رحمت اباد هم یکی از آن بلادیست که مرادنگیُ و ایستادگی و غیرت مردم و رَعیت هایش ،در مقابل دشمن ِ مسلط به همه جور سلاح و ابزار کُشت وکشتار ، زبانزد خاص وعام است وتاکنون نظیر آن از هیچ کس در هیچجایی شنیده نشده است
خصوصا که نه بزرگ و سرور و سرداری و لشگر ومدد کاری و سپهسالاری داشتندکه بتوانند با تکیه بر او در مقابل دشمن بایستند
ونه منبع مناسبی برای پشتیبانی و تهیه و تدارک ادَوات مورد نیاز داشتند، بااین حال ابدا تسلیم افاغنه نشدند بلکه هروقت فرصت وموقعیت مییافتند بر انها حمله می بردند وکارشان را یکسره می کردند
واین صفات را فقط در مورد اهالی ایران زمین دیدم
ادامه دارد.....
🌺💫..
🌹روح استاد آقاسید محمد معنوی قرین آرامش ابدی
باتشکر وتقدیر ویژه ازهمه اساتید محترم خصوصا استاد ارجمند جناب آقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
✿💠❀﴾﷽﴿❀💠
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت هفتم
تدابیر مردم رحمت اباد قبل از حمله افغان ها
پیروزی رحمت آبادیها در مقابل افغان ها ناشی از اتحاد ، برنامه ریزی دقیق و تدبیر هوشمندانه وعملکرد مقتدارنه در آن شرایط حساس است که ذیلا به ان اشاره می شود:
مرحوم آقا سید محمد معنوی دراین خصوص چنین می نگارد:
مادرم درمورد حمله افغان ها می گفت:
قدیمی ها میگفتند افغان ها ، آدم هایی بودند با چشمهای تنگ و شکلی غیر از شکلِ سایر مردم، قباهایی می پوشیدند تا روی قوزکِ پا، ولی شلوارهایی تا زیر زانو ، هریک از آنها، یک کمر بند چرمی به کمر داشتند ودر موقع جنگ ، پرِقباها را به آن کمربند میزدند
ظاهر آنها بگونه ای بودکه در هر لباسی بودند قابل تشخیص بودند
افغانها با چنین هیبتی،با توپ و تفنگ و قشونِ خود ، ابادی ها را یکی پس از دیگری غارت می کردند
آنها ، چادر و روسرِی زنها و دخترها را با خِفَّت و خواری در می آوردند. هر زن ودختری که رنگ و رویی داشت را با خود می بردند
آنها ، هرچیزی که از وزنْ سبك و از قیمتْ سنگین بود را برای بزرگانِشان می بردند و فرش و جاجیم و اثاثیه و اسب وخَدم و حَشم را هم برای لشکریان تصاحب میکردند.
جوانان و توانمندان را برای کارکردن به بَردگی می بردند و کسی که نا فرمانی می کرد را میکشند .
قلعه ها وخانه های محکم را خراب میکردند .
خب مردم رحمت اباد ، هَفَشده روز (هَفَت هشت ده روز) قبل از اینکه افغانها به رحمت آباد برسند این خبرها را شنیده بودند.
🌸
لذا دور هم جمع شده وصلاح و مصلحت میکنند و قرار میگذارند هر چیزی که قابل غارت شدن وقابل دزدیدن باشد را مخفی کنند .
تصمیم می گیرند ظروف مسی، از طشت و دیگ و بادیه و کاسه و بشقاب و آفتابه و لگن ، که داخلِ آب خراب نمیشوند را در چاه آب بریزند و اجناسی نظیر فرش و جاجیم و گلیم و نَمد و لباس را ، در چاههای خشک قرار دهند ، به این صورت که اول قدری شاخه نازک درخت یا هیزم ته چاه بریزند بعد وسایل را روی انها قرار بدهند وبعد سرِ چاه را مسدود کنند تا کسی متوجه وجود چاه نشود.
🌺
همچنین ،تصمیم گرفتند زر و زیور و پولِ نقدو بازوبند و گوشواره و گردن بند و لباسِ نو عروس و لباسِ داماد و اثاثیه نقره و پارچۀ ترمه دوزی و اشیاء با قیمت و سبک وزن را داخل خُمره قرارداده و خمره را بِبَرند دربیابان (جاهائیکه محل عبور آب نباشد.) زیرخاک مخفی کنند و از جای این خمره یا کوزه ها نباید هیچ کس به غیر از زن وشوهر که صاحب مال هستند خبر داشته باشد ،حتی بچه ها
قرار شد گله های گاو والاغ (یا همون گوگل ) و گله های گوسفند را بِبَرند پشت کوهِ بالا ، یا در دل کوههای پائین ، جایی که ازچشم دور و به چاه آب یا چشمه آب نزديك باشند
🌼
انها تصمیم می گیرند سگهای گله را در زاغه ها نگهداری کنند. به جز دو قلاده که باید روی قلعه برای نگاهبانی بیاورند.
همچنین قرار شد زنهای بار دار وزنهائیکه بچه قُنداقي(نوزاد ) دارند و افرادی که پیرو علیل وناتوان هستند بروند در قلعه بید عرب مخفی شوند .
چند نفری هم برای تهیه آذوقه و سور و سات، مرتب به روستاهایی که مورد غارت افغانها واقع نشده اند مثل دره بید ، لای گُند، و سنگ سفید بروند و آنچه را که تهیه شده به قلعۀ بید عرب بیاورند و سپس این آذوقه ها را از آنجا ، شبانه از راه و بیراهی که ممکن باشد بیاورند به رحمت اباد
💫
مردم همه یا جزئی از لباس و ظروف کاشی و سفالی را برای خود در کَنده ها ، غالای نوکُل، کنده بزرگ و حتی کنده های چال گور ( چهار گول) مخفی کنند و اگر لازم بود محلی در داخل همین کنده ها حفاری کنند که به راحتی قابل دسترسی نباشد
قرار شد هر چه آرد دارند بپزند و هر چه گندم دارند بو بدهند (و برشته کنند ) کشمش ،بادام ، برگ زرد آلو و حبوبات دیگر را دردسترس خود قراردهند
هیچ کس جز تفنگچی ها، و آن دو سگ گله نباید روی قلعه آقتابی شوند
🌼
اگر افغانها بفهمند در این آبادی غیر از تفنگچی ها، احدی اززن و بچه حضور دارد ،به هیچکس رحم نمی کنند حتی مرغ و خروس ها را سر می برند و سگهای ولگرد را هم از بین می برند
تفنگچی ها نباید تیرشان حرام وتباه شود
باید کسانی در سنگرها شب و روز کشیک بدهند که هرگز تیرشان خطا نمی رود
با هر تفنگچی باید دو نفر کمکی باشد یک نفر تفنگ های خالی را پر کند و یک نفر هم هر تفنگی را که خالی شد از تفنگچی بگیرد و تفنگ پر شده را به او بدهد
هیچ کس نباید هیچ آتشی روشن کند ، بجز تفنگچی ها برای آب کردن سرب جهت تهیه گلوله، این کارهم باید در محفظه ای دور از دید و دوربینِ افغان ها صورت بگیرد
.افغانهانباید متوجه حضور مردم در قلعه بید عرب شوند پخت وپز در بید عرب باید شب ها ومخفیانه انجام شود
ادامه دارد...
ضمن عذرخواهی از همه اعضای محترم بابت تاخیر پیش امده در ارسال قسمت هفتم
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
✿💠❀﴾﷽﴿❀💠
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت یازدهم
بررسی سفر نامه حزین لاهیجی وتجلیل از رحمت ابادیها دراین کتاب
آقاسید محمد دراین قسمت به بررسی سفر نامه زنده یاد حزین لاهیجی در مورد رحمت ابادیها می پردازد و چنین می نگارند
مختصری در خصوص حزین لاهیجی نویسنده کتاب (گنج دانش یا همون جغرافیای تاریخی شهر های ایران)که در مورد رحمت اباد هم در آن سخن گفته اند
حزین نامش شیخ محمد على، واصولا پدرش اهل لاهیجان گیلان بوده
او در اواخر دولت صفوی متولد شده ، وی صاحب کمالات صوری و معنوی، ادیب و شاعر و عارف و دارای حسن خط و دیوان ، طالبانِ علم را به او اعتماد، و مردم را، با و اعتقاد بوده است.
🌹
ایشان بعد از سیروسیاحت در ایران به هندوستان رفته ودر دهلی اسکان میگیرد
علیهذا گفتار او در کتاب مذکور بعد از مطالب مربوط به گلپایگان و خوانسار آورده شده است او خود میگوید:
با لباس مبدل " روستایی " از اصفهان خارج و به خوانسار آمده و سپس به خرم آباد رفته است
حزین به صورت خاص بیان میکند که یک نمونه از دلاور مردی مردم در مقابل افغان ها قضیه مقاومت مردم رحمت آباد است
لذا بر حسب قاعده اگر مشاهدات حزین در سفرنامه اش، در این موردِ بخصوص، برای دیگران ملاک نباشد برای ما مردم رحمت آباد سندِ تاریخی و گویشی از واقعیت ها است.
وبرای کسانیکه قصد تحقیقات تاریخی داشته باشند بهترین سنداست
خصوصا اردوی افغان ها که برای محاصره رحمت آباد شرکت داشته اند و عده ای از لشگریان افغان که خود سرانه برای غارت دهات آمده بودند.💫
فرقی هم ندارد به سرکردگی محمود و اشرف افغان باشند یا کسی دیگر ، چرا که از اصلغ ماجرا چیزی کاسته نمیگردد. چرا ؟
برای اینکه قشون زیر نظر هر که بوده و عِدّه آنها هر چقدر بوده، بالاخره مجهز به عراده و توپ بوده اند. و خرابی زیاد در رحمت آباد و قلعه آن ببار آورده اند ولی در نهایت مردم رحمت آباد با اتحاد یکپارچگی و با کمال شهامت و شجاعت وزیرکی و هوشیاری و شبیخون زدن ، و مهارت در تیراندازی ، خصم را به ستوه آوردن واز جان ومال و ناموس خود دفاع کردند
تا جایی که صاحبْ کمالی م، ثل حزین لاهیجی چنین قلم فرسائی کند که : من این صفات را منحصرا به اهالی ایران دیدم وسپس بگوید نمونه این قضیه ، مقاومت مردم رحمت اباد است
مهارت تیر اندازی رحمت ابادی ها زبانزد خاص وعام است و برای قهرمانانش نظير حكم تفنگداری منطقه عربستان ( نایب حسن خان) سند رسمی هم در دست داریم،
گاهی رفتار مردم یک روستا و ده به مملکتی اعتبار می بخشد وحتی گاهی رفتار و ا عمال یک فرد چنین انعکاسی پیدا میکنند و گاهی هم بر عکس (۰۰۰۰۰)
افاغه نزدیک به هفت سال مملکت را زیر چنگال خود گرفته بودند. تا اینکه نادرشاه آنها را قلع و قمع کرد
لازم است یه نکته در مورد موضوع آخر داستان شبیخون به افغان ها و خروج ارواح از قبرها جهت كمك به مردم یا تقویت روحیه آنها (و تصور مردم به ظهور ارواح از این مکان مقدس) اضافه کنم:
از آن موقع که سن من از قبل هفت سالگی بود تا الان که به قبل هفتاد سالگی رسیده ، بنده به خاطر محترم نگه داشتن روح مادرم، ان بکار بردن هر چون و چرایی دراین خصوص ، خود داری کرده ام و بی تفاوت از کنار آن میگذرم.
🌸
لیکن برای ادای احترام به خوانندۀ این مقاله و یا احیانا محققی که باین کتابت برخورد کند . یاد آوری میکنم که :
استباط از این مسائل و ادراک از این قبیل مباحث وقضايا ،اعم از دیده ها یا شنیده ها . برداشتی را در ذهن پرورش میدهد که با سرشت فطری و تربیت محیط خانوادگی و محیط اجتماعی، ونوع عقيده و میزان بینش و دانش افراد، بستگی دارد، حال آن برداشت، اعم از اینکه در مرحله شک، یا ظن، يقين قرار بگیرد ، یا محکم و یا متزلزل باشد. فرق نمیکند
ادامه دارد.....
🌺💫..
🌹روح استاد آقاسید محمد معنوی قرین آرامش ابدی
باتشکر وتقدیر ویژه ازهمه اساتید محترم خصوصا استاد ارجمند جناب آقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
✿💠❀﴾﷽﴿❀💠
#مستند برگی از تاریخ رحمت آباد
قسمت دوازدهم
بررسی کتابهای تاریخی و ارتباط ظل السلطان با رحمت اباد
سند دوم (از کتاب شرح حال رجال ایران جلد چهارم از صفحات ۸۵ و ۸۷ )
در ادامه بررسی تاریخ رحمت آباد ، بعد از کتاب حزین لاهیجی به سند دوم می پردازیم دراین کتاب امده است:
" ظل السلطان تا سال ۱۳۰۵ قمری حاکمِ ایالات و ولایات اصفهان ، بختیاری، یزد، فارس ، بروجرد، خوزستان . کرمانشاه ،کردستان، لرستان، عراق( اراک)، کَمَرِه , گلپایگان، خوانسار، ملایر، تویسرکان، نهاوند ،محلات، بوده وبه عبارت دیگر کلیه نواحی جنوب و غرب کشور وایالات و ولایات ایران که تحت نفوذ انگلستان بوده ، بتدریج جزء حکومت ظل السلطان در می آمدند .
🌸
وبه قول پیشکارش، رضا قلی خانِ سراج الملک ، ظل السلطان شاه نیس فقط یه کمی از شاه کوچک تراست چون تقریبا نصف حکومت ایران را داشته است
🌸
ظل السلطان در ادارۀ حکومت تحت سیطرۀ خودش کمال تسلط را داشته است او سیرچهار سال حاکم اصفهان بود
مظفرالدین شاه که از قدرت گرفتن ظل السلطان واهمه داشته ، ظاهرا ژنرال واگنِر خان، را برای بازدید از لشکر ظل السلطان و در باطن او را برای تحقیق کار، به دیدار ظل السطان می فرستد
واگنر هم پس از دیدار با ظل السلطان و بازدید از قشون، به نزد شاه رفته و با بدگویی از ظل السلطان ، حسابی مایه ظل السلطان را آنگونه که شایسته بود گرفت وبقول امروزیا ، زیراب ظل السلطان رو حسابی پیش شاه زد 😂
از سوی دیگر الغوروكی، نماینده وزیر مختار روسیه هم در جاجرود ، بدگویی های زیادی در مورد ظل السلطان، نزد شاه کرده و این دو نفر، حقیقتا شاه را از قدرت گرفتنِ ظل السلطان ترسانده بودند ،به حدی که روزی که شاه خواست از سواره نظام همراهِ ظل السلطان ، سان به بینند دستور داد تا آنها تفنگ در دست نگیرند و هر سواری بجای تفنگ چوب به دست داشته باشد "
🌹
ظل السلطان نامش مسعود میرزا و پسر ارشد ناصر الدین شاه بوده است
واگنِر هم اتریشی و افسر توپخانه بوده که بوسیله مترجم، در دارالفنون نیز، تاریخ طبیعی تدریس میکرده و باید گفت واگنر ، هم ژنرال و هم معلم بوده است. البته با کمک مترجم.
بگذریم؛
خاطراتی که ذکر کردیم ، چون عده کمی از آن آگاهی دارند بمنزله مستندات (صغری ) مورد استفاده ما قرار میگیرد ومطالبی که از کتاب های تاریخی بیان شد هم ، بدلیل اینکه عده زیادی از آن اطلاع دارند ،بمنزله مستندات (کبری) برای ما قابل اعتماد است . لذا نتیجه این دو مستند صغری وکبری به ما کمک میکند تا مفاد حکم تفنگداری مرحوم محمد حسن خان رابهتر بررسی کنیم تابه نتیجه برسیم
اما محتوی حکم یا فرمان محمد حسن خانِ رحمت آبادی :
محتوای این حکم که در قسمت اول آنرا تقدیم حضورشما کردیم ، نهایتا چهار سطر است به اضافه مهر و امضاء و جملات ، واین حکم چهار سطری نشان از لیاقت و شایستگی او دارد و کلمات و واژه هایی مثل «خان »و «سالاری» و «رحمت آبادی» دراین حکم ،هر يك دارای اهمیت بسیاریست و میتوان در توصيف وتوضيح و توجیهِ هر کدام از این کلمات ،شرحی واضح نوشت ، لیکن کلمات مورد نظر ما کلمه های « سالاری »و «رحمت آبادی» میباشند
الف: سالاری- کلمه ایست به معنای رئیس، پیشرو ،قوی، برازنده، فرمانده و معتبر
این کلمه در یگان های نظامی ولشگری ، در مرتبه بالا تر بکار گرفته می شده . مثل سپهسالار ، دریا سالار، یا سالارِ لشگر، که امروزه سپهبُد ، دریابُد و ارتشیُد هم گفته میشود
(بد نسیت بدانید که پسوندِ « بُد» در اصل با فتحه صحیح است گرچه با ضمه بیشتر استفاده می شود )
🌼
علیهذا انتخاب یک نفر رحمت آبادی، به منصب تفنگدار سالاری ، توسط حاکمی که آن همه ایالات و ولایات در قلمرو حکومتی خود دارد، آنهم پس از مشاهدۀ لیاقت و شایستگیِ او ، چیز کمی نبوده .
و اینکه مرحوم دائی در رحمت آباد در زمینه آن سخنی نمی گفتند و یا به کسی نگفته اند، مسلما تشخیص داده بودند که در دهات تشخیصی برای ارزش یابی این منصب ، کمتر یافت میگردد .
ادامه دارد.....
🌺💫..
🌹روح استاد آقاسید محمد معنوی قرین آرامش ابدی
باتشکر وتقدیر ویژه ازهمه اساتید محترم خصوصا استاد ارجمند جناب آقای علیرضا رضایت بابت ارائه این سند ماندگار
🌸💫
┏━━ °•🍃❤️🌸🍃•°━━┓
@jameerahmatabad
┗━━ °•🍃🌹🍇🍃•°━━┛
⚠️چاپ و نشر مطالب #بدون_نام بردن از نگارنده و منبع#پژوهش_ادملاوند مجاز نبوده و درج منبع الزامی است.
🟠با توجه به نسبی بودن علم تاریخ، این مطالب تا زمانی اعتبار دارد که سند اصیل و متقنی آن را نفی نکند.
در صورتی که اسناد جدید و دارای اصالتی به دست آید که با مطالب موجود در این پژوهش تعارض داشته باشد، نگارنده بدون هیچ گونه تعصبی ، آن را خواهد پذیرفت.
⚠️تمامی آثار [فیلم و نمایه و اسناد و نوشتار] منتشر شده در این صفحه تحت حمایت #نگارخانه_ادملا و یا #پژوهش_اِدمُلّاوَند | زیر مجموعه ی آوات قلمܐܡܝܕ صرفا فقط دارای #ارزش_پژوهشی هستند و ارزش قانونی دیگری ندارند.
🟡تمامی حقوق برای محسن داداش پور باکر محفوظ است .
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📚پژوهشگر اسناد خطی، تبارشناسی و فرهنگ عامه، شاعر و سخنران، مدیر پژوهش ادملاوند و آوات قلم