
🇮🇷#پژوهش_ادملاوند edmolavand@
📜#منظومه
📝#داستان
💞#آسیه_نوردین
نقل رویداد دختری بنام آسیه و پسری بنام نوردین ......
نقل رویداد از زنده یاد کبرا مزرعه فرزند مرحوم حاج قربان مزرعه ......
نقل رویداداینکه دردوره ای ازتاریخ در منطقه کتول نقل شدکه خانواده ای دریکی از روستاهای کتول بودن که از نظر مالی وضع اوضاع خوبی داشتن این خانواده داری چن پسر و چند دختر بودن به جز آخرین فرزند خانواده که نامش نوردین بود همگی متاهل بودن و ازدواج کرده بودن همگی سر خونه زندگی خودشون بود ...
خلاصه که فرزند آخری هم به سن تکلیف ازدواج رسید و به واسطه ای از بستگان با دختری در روستای سنگدوین بنام آسیه ازدواج میکنه ..
خلاصه به وسیله واسطه میرن خواستگاری و از نوردین تعریف میکنه و اینا وصلت به لطف خداوند و این واسطه سر گرفت ...
این دختر هم آسیه خانم یه دختری نجیب و مهربان و خوش بر روحی و صبر حوصله داری بود که حد و حساب نداشت دیگه وصلت سر میگیره و یه مراسمی ام برا شون میگیرن و نامزد شدن ..
آقا نوردین بعد از اینکه دوماد این خانواده شد مدته چن روزی خونه پدر خانومش موند ...
خلاصه چن روزی خونه پدرخانومش موند و بدش رفت به سمت خونه خودشون ..
خانواده نوردین تصمیم گرفتن که عروسشونو با خانوادش دعوت کنن به حساب یه مهمانی بگیرن برای عروسشون ..
مهمانی گرفتن و عروس به همراه خانواده رفتن خونه پدرشوهرش .. مهمانی تموم شدو خانواده پدر عروس برگشتن و آسیه چن روزی خونه پدرش شوهر موند...
برادر و خواهرهای نوردین سر خونه زندگیشون بودن به خانواده پدر سر میزدن اما بیشتر خونه خودشون بودن همچین پدر مادر نوردین کمی دست تنها بودن ...
خلاصه که این تازه عروس چن روزی خونه پدر شوهر موندوشد کمک به دست مادر شوهر شروع کرد مادر شوهرش کمک کردن کارهای مادر شوهر رو انجام دادن آسیه از آن دسته دخترهای بود که اهل کارو زندگی بود که شروع کرد به کمک کرد ن به مادر شوهر .... خلاصه که این تاره عروس باتمام عروسهای این خانواده فرق داشت خیلی زن کاری و انسان با درک فهم تری نسبت به عروس های دیگه این خانواده بود ....
مادرشوهر هم خیلی خوشحال بود که چنین عروسی گرفته و فرزندش چه جای خوبی ازدواج کرده ...
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
ادامه
📜#منظومه
📝#داستان
💞#آسیه_نوردین
خلاصه که پدرو مادر شوهر آسیه خیلی خاطره عروسشونو میخواستن خیلی دوستش داشتن میگفتن چه دختر خوبی هست چه دختر باپدر مادری هست ...
پدر شوهر گفت که هرچی میخواد براش بگیرید.
خلاصه که آسیه تو دل پدر ومادر شوهرش جا افتاد پدر شوهر ش ميگفت از دختر های خودمون بیشتر کار میکنه خواهرای نوردین هم خاطر آسیه رو میخواستن و به پدر و مادرشان گفتن که آسیه خیلی داره براتون زحمت میکشه باید برای عروسیش سنگ تمام بزارید ..
براش رخت ولباس های خوبی بگیرین دیگه آسیه کم کم تودل تمام فامیلهای شوهرش جا افتاده بود و همه فامیل دوستش داشتن ...
خلاصه که مدتی گذشت و یکی از مراسمات شد حالا عروس دیدن بود یا مراسمی دیگه ای که شد.
خلاصه یکی از مراسمات شد و مراسم گرفتن و موقع عروسی هم مراسم شاد هست هم در وصف همان مراسم و ملودیهای ثلیقه ای سینه به سینه اجرا میکنن یه سِریا هم در همان مراسمی که هستن فلبداع یهو در وصف همان مخاطب اجرای میکنن ملودی هی اشعاری خلاصه که میخونن ....
حالا یسری ها اول صحبتی هست بد تبدیل به آهنگ میشه یسریاام همزمان با آهنگ اشعار مورد نظرو میخونن ...
خلاصه که در این مراسم هم همین جور که مراسم و گرم داشتن موقع رقص پایکوبی و خوندنها او اینا رخت و لباس و طلا های که برای عروسشون گرفته بودن و مادر شوهرش به همین رویدا و نشان دادن وسایل عروسش و خیلی هم عروسش و دوست داشت و و خواست یه تقدیر تشکر هم از خانواده عروسش داشته باشه البته اول مراسم خیلی از خانواده عروسش و فامیلهاش تشکر داشت وخیلی هم از آسیه جلو فامیلهاش تعریف میکرد...
یکسره از خوبیهای عروسش میگفتن دیگه موقع نشان دادن وسیله های عروس که شد و هی دست میزدن و شادی میکردن مادر شوهر به همین واسطه نشان دان وسایل و عروسشو برا ی عروسش بحساب تعریف کنه وسایل که خریداری کرده رو نشان بده و بگه شروع کرد ملودی هی با اشعاری خوندن .....
چادر نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان .......
پیرهن نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان ........
چارقد نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان ......
جامعه نو بیاردیم ماشالله به دخترتان.....
روفاک نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان.....
دستبند طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان........
انگوشتر طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان......
خفتی طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان ...
گوشوار طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان......
خلاصه که در بین شادی های که داشتن میخوندن اینجا هم مادر شوهر این ملودی رو با این اشعار خوند و مدتی در مراسمات اجرا میشد و بدها کم کم از ذهن برخی از مردم مثل یسری از ملودیهای دیگر پاک شد البته از ذهن برخی از انسانها...
البته یسری از رویدا دها فلبداعه ام برگرفته ای از از یکدیگر اجرا میشد ...
دیگه مادرشوهر اینها رو خوند و مراسم تمام شد مدتی بدهم عروسی گرفتن و رفتن سرزندگی خودشون و در کنار خانه پدر نوردین خونه ساختن و در کنار پدر و مادر زندگیشونو ادامه دادن کم کم صاحب اولادو زندگی شدن ......
گرد آوری اثر #حسین_اصفهانی.....
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📚پژوهشگر اسناد خطی، تبارشناسی و فرهنگ عامه، شاعر و سخنران، مدیر پژوهش ادملاوند و آوات قلم